برای تو
این نوشته برای توست
برای زمانهایی که انگشتان کوچکت سردشان می شود که انگشتان بزرگ من یکایکشان را در بر می گیرد و دستانمان در جیب بارانیم گم می شود برای ناخن هایت که وقتی قرمز می شوند چقدر به دستان سفیدت می آید و موهایت را که با ربان آبیم می بافی من در پیچ و تاب آن همه زنانگی محو می شوم ای نوشته برای توست که خط نگاهم برای دیدنت پایین افتاده است و وقتی در آغوشم می گیری قلبم درست کنار گوش هایت می افتد و گوشواره هایت برای لحظه ای هرچند کوتاه ضر به ضربه ی هستیم را خواهند شنید این نوشته برای توست برای بوی تو که هیچ چیز مثل بوی تو آرامم نمی بخشد برای انگشتانت وقتی چیزی را تا می زنی و من هر احظه کوچیک و کوچیک تر می شوم برای کفش هایت وقتی بندهایشان را می بندی و من به تماشایت لبخند می زنم برای کیف کوچکت که دنیایی را در آن جا داده ای و همان سنگین ترین چمدانیست که زنی می تواند با خود حمل کند برای لب هایت وقتی سرخ می شوند و منحیش معلوم تر است برای گردنبندت وقتی بر گردنت تاب می خورد و بی تاب است چه رسد به من برای شالت که بی هوا عقب می رود و هواییم می کند برای ساعتت که اگر نمی بستی شاید زمان آنقدر زود نمی گذشت برای لبخندت وقتی همه چیز همان طور هست که باید باشد برای تو که وقت رفتن همیشه هستی هر چند دور هرچند نادیدنی هرچند در آغوش نا گرفتنی این نوشته برای توست