سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای تو

 

این نوشته برای توست

برای زمانهایی که انگشتان کوچکت سردشان می شود

که انگشتان بزرگ من یکایکشان را در بر می گیرد

و دستانمان در جیب بارانیم گم می شود

برای ناخن هایت

که وقتی قرمز می شوند

چقدر به دستان سفیدت می آید

و موهایت را که با ربان آبیم می بافی

من در پیچ و تاب آن همه زنانگی محو می شوم

ای نوشته برای توست

که  خط نگاهم برای دیدنت

پایین افتاده است

و وقتی در آغوشم می گیری

قلبم درست کنار گوش هایت می افتد

و گوشواره هایت

برای لحظه ای هرچند کوتاه

ضر به ضربه ی هستیم را  خواهند شنید

این نوشته برای توست

برای بوی تو

که هیچ چیز مثل بوی تو

آرامم نمی بخشد

برای انگشتانت

وقتی چیزی را تا می زنی

و من هر احظه کوچیک و کوچیک تر می شوم

برای کفش هایت

وقتی بندهایشان را می بندی

و من به تماشایت

لبخند می زنم

برای کیف کوچکت

که  دنیایی را در آن جا داده ای

و همان سنگین ترین چمدانیست

که زنی می تواند با خود حمل کند

برای لب هایت

وقتی سرخ می شوند

و منحیش معلوم تر است

برای گردنبندت

وقتی بر گردنت تاب می خورد و بی تاب است

چه رسد به من

برای شالت

که بی هوا عقب می رود و

هواییم می کند

برای ساعتت

که اگر نمی بستی

شاید زمان آنقدر زود نمی گذشت

برای لبخندت

وقتی همه چیز همان طور هست که باید باشد

برای تو

که وقت رفتن همیشه هستی

هر چند دور

هرچند نادیدنی

هرچند در آغوش نا گرفتنی

 

این نوشته برای توست


[ شنبه 93/1/30 ] [ 5:20 عصر ] [ z.y ] [ نظر ]

دلواپس تو

  تــَمام هوا را بو می کشم


   چشم می دوزم زل مـی زنم...


   انگشتم را بر لبان زمیـن می گذارم:

 

  " هــــیس...


   می خواهم رد نفس هایش به گوش برسد..."

 

 اما... گوشم درد می گیرد از ایـن همـہ بی صدایی


   دل تنگی هآیم را مچاله مـی کنم و


   پرت می کنم سمت آسمان

 

   دلواپس تو مـی شوم که کجای قصه مان سکوت کرده ای


   که تو را نمـی شنوم !!!


[ یکشنبه 92/6/3 ] [ 5:58 عصر ] [ z.y ] [ نظر ]

دروغ

به خدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت

به خدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ

به خدا خسته ام از حادثه ی صاعقه بودن در باد

همه ی عمر دروغ گفته ام من به همه

گفته ام:عاشق پروانه شدم !

واله و مست شدم از ضربان دل گل!

شمع را می فهمم !

کذب محض است

دروغ است

دروغ !


[ سه شنبه 92/5/29 ] [ 9:42 صبح ] [ z.y ] [ نظر ]

دلتنگ

من دلـم می خواهد

ساعتی غرق درونم باشم !!

عاری از عاطفـه ها…

تهی از موج و سراب…

دورتر از رفــقا…

خالی از هر چه فراق..!!

من نه عاشــق هستم ؛

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من…

من دلـم تنگ خودم گشته و بس…!!!


[ سه شنبه 92/5/29 ] [ 9:34 صبح ] [ z.y ] [ نظر ]

دل من

دل من تـنها بـود ،
دل من هر.زه نـبـود ...

دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا

به کجا ؟!

معـلـوم است ، به در خانه تو !

دل من عادت داشـت ،

که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری

که تو هر روز آن را به کناری بزنی ...

دل من ساکن دیوار و دری ،

که تو هر روز از آن می گـذری .

دل من ساکن دستان تو بود

دل من گوشه یک باغـچه بـود

که تو هر روز به آن می نگری

راستی ، دل من را دیـدی ...؟!!


[ سه شنبه 92/5/29 ] [ 9:28 صبح ] [ z.y ] [ نظر ]